وبلاگ آموزشی پایه دوم دبستان

ساخت وبلاگ

درباره‌ی من

فرشته گودرزی

کارشناسی ارشد آموزش و پرورش ابتدایی

آموزگار تخصصی پایه دوم

+ نوشته شده در جمعه بیست و پنجم آذر ۱۴۰۱ ساعت 0:34 توسط فرشته گودرزی  | 

وبلاگ آموزشی پایه دوم دبستان ...
ما را در سایت وبلاگ آموزشی پایه دوم دبستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fereshtegoodarziteacher2 بازدید : 79 تاريخ : پنجشنبه 15 دی 1401 ساعت: 18:54


پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله :

* «در میان صدقه هایی که مردم می دهند، هیچ صدقه ای ارزنده تر از یاد دادن علم و دانش نیست».
* كسی را كه علم از او می‌آموزید محترم دارید و كسی را كه علم بدو می‌آموزید محترم دارید.

+ نوشته شده در جمعه بیست و پنجم آذر ۱۴۰۱ ساعت 2:0 توسط فرشته گودرزی  | 

وبلاگ آموزشی پایه دوم دبستان ...
ما را در سایت وبلاگ آموزشی پایه دوم دبستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fereshtegoodarziteacher2 بازدید : 80 تاريخ : پنجشنبه 15 دی 1401 ساعت: 18:54

درسی اخلاقی از سهراب سپهری:سخت آشفته و غمگین بودمبه خودم می گفتم: بچه ها تنبل و بد اخلاقنددست کم میگیرند، درس ومشق خود را…باید امروز یکی را بزنم، اخم کنمو نخندم اصلاتا بترسند از منو حسابی ببرند…خط کشی آوردم،درهوا چرخاندم...چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطیدمشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید !اولی کامل بود،دومی بدخط بودبر سرش داد زدم...سومی می لرزید...خوب، گیر آوردم !!!صید در دام افتادو به چنگ آمد زود...دفتر مشق حسن گم شده بوداین طرف،آنطرف، نیمکتش را می گشتتو کجایی بچه؟؟؟بله آقا، اینجاهمچنان می لرزید...” پاک تنبل شده ای بچه بد ”" به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند"” ما نوشتیم آقا ”بازکن دستت را...خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنماو تقلا می کردچون نگاهش کردمناله سختی کرد...گوشه ی صورت او قرمز شدهق هقی کردو سپس ساکت شد...همچنان می گریید...مثل شخصی آرام، بی خروش و نالهناگهان حمدالله، درکنارم خم شدزیر یک میز،کنار دیوار، دفتری پیدا کرد ……گفت : آقا ایناهاش، دفتر مشق حسنچون نگاهش کردم،عالی و خوش خط بودغرق در شرم و خجالت گشتمجای آن چوب ستم، بردلم آتش زده بودسرخی گونه او، به کبودی گروید …..صبح فردا دیدمکه حسن با پدرش، و یکی مرد دگرسوی من می آیند...خجل و دل نگران، منتظر ماندم منتا که حرفی بزنندشکوه ای یا گله ای، یا که دعوا شایدسخت در اندیشه ی آنان بودمپدرش بعدِ سلام، گفت : لطفی بکنید، و حسن را بسپارید به ما ”گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟گفت : این خنگ خداوقتی از مدرسه برمی گشتهبه زمین افتاده بچه ی سر به هوا، یا که دعوا کردهقصه ای ساخته استزیر ابرو وکنارچشمش،متورم شده استدرد سختی دارد، می بریمش دکتر با اجازه آقا …….چشمم افتاد به چشم کودک...غرق اندوه و تاثرگشتممنِ شرمنده معل وبلاگ آموزشی پایه دوم دبستان ...ادامه مطلب
ما را در سایت وبلاگ آموزشی پایه دوم دبستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fereshtegoodarziteacher2 بازدید : 76 تاريخ : پنجشنبه 15 دی 1401 ساعت: 18:54